بابا یاسر یچیزی گم کرد تو اومدی میگی گم کردی الان پیداش میکنم داری خونه رو میگردی با یاسر پیدا کنی شبا مسواک میزنی به خمیر دندون میگی دندون خمیر . به من میگی بیا دستم بگیر با همدیگه بریم بازی کنیم مامانی انقدر قشنگ صحبت میکنی اظهارنظر میکنی بابایی داشت تلویزیون میدید میگف آرسین ببین اسب و تو میگفتی نه بابایی این اسب نیست گاوه عین آدم بزرگا نظر میدی ...